آرزو میکنیم، آرزوهای کوچک وبزرگ.آرزوهایی که گاه رنگ خیال میگیرند.
آرزو
کردن را از کودکی آموختیم. جلوی در مغازه به پهنای صورتمان اشک میریختیم
و آرزو میکردیم که ایکاش پدر و مادرمان این اسباببازی را برایمان
بخرند. وقتی کوچک بودیم بسیار آرزو میکردیم و زودتر از آنچه فکر کنیم از
خیرش میگذشتیم و سراغ آرزوی دیگری میرفتیم.در کودکی میدانستیم که راه
دستیابی به آرزوهای کوچک مان، گریه کردن است حال آنکه اکنون نمیدانیم از
کدام راه برویم تا به آرزوهایمان برسیم.
عدهای میگویند که آرزو بر جوانان عیب نیست. اما اینکه گول میخوریم و مدام آرزو میکنیم پیامدهای خاص خودش را دارد.
در
واقع آرزو میکنیم اما زمانی که بر آورده نمیشود ایراد را در آرزوهای خود
نمییابیم و شدیدا مایوس میشویم. غافل از این امر که آرزو کردن فوت و فن
خاص خودش را دارد و مانند هر چه در این جهان هست، حساب و کتاب دارد.
به قول ارد بزرگ : هر آرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید
اما
یک سؤال پیش میآید و آن این است که این آرزو کردن چیست که آدمهای روزگار
بر سر آن سر و دست میشکنند ؟ راستی شما چطور آرزو میکنید؟
آیا در
راه رسیدن و نرسیدن، دلواپس آرزو هایتان میشوید؟ یا اینکه بهخود
میگویید، آرزوهایتان دچار تقدیر سرنوشت شدهاند و میگویید که قضاو قدر
جلوی آنها را گرفتهاند تا بر آورده نشوند. چه بسا نمیدانید شاید اگر بر
آورده شوند روزگارتان سیاهتر از پر کلاغ شود.
گاهی آنقدر دنبال
آرزوهایتان میدوید که یادتان میرود، زندگی مثل یک دیکته پرغلط است
مینویسی و پاک میکنی. غافل از اینکه یک روز اعلام میکنند: وقت تمام شد!
ورقهها بالا...... یا که نه آرزوهای بزرگی میکنید و یادتان میرود
آرزوهای بزرگ آنقدر باید مقاوم باشند تا تیشه سخت روز گار آنها را از پای
در نیاورد! ارد بزرگ در این رابطه میگوید:به آرزوهایی خویش ایمان بیاورید
و آنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند .
آیا شما
نیز آرزو میکنید و تا زمانی که بر آورده نشود میایستید و فقط به
آرزویتان با نگاه مظلومانهای مینگرید ؟ شما نیز هنوز در پیچ و خم آرزوها
متوجه نشدهاید که سقف آرزوهایتان را در چه حدی تعیین کنید؟ آیا آنقدر
آرزوهایتان بزرگ است که حتی جرات بر زبان آوردن آن را نیز ندارید ؟ که
راستی آرزو چیست و چه آرزویی بکنیم تا بر آورده شود؟
آرزو شاید آن چیزی
که در سختتر ین موقعیت ها فکر رسیدن به آن را در ذهن پرورش میدهیم و
آنقدر به آن توجه میکنیم تا در همین لحظه، همین حال آن را بیابیم. حتی
اگر یافتنش سخت باشد. حال با تمام هیجانی که آرزو کردن دارد، چه آرزویی
بکنیم که وقتی به آن رسیدیم آنقدر خسته نباشیم که آرزویمان همه شورو شعف
خود را از دست داده باشد.
از دوستی شنیدم که میگفت: هر روز آرزو
میکردم. آرزو هایم را میگفتم و مینوشتم فکر میکردم فقط باید آرزو
کنم.آرزو میکردم یکی پس از دیگری، جوری که آرزوهایم روی هم انباشته شده
بود. آرزوهای اولم شاکی شده بودند و میگفتند از خیر ما بگذر ما که
برآورده نمیشویم پس آرزوهایت را پس بگیر تا ما رها شویم.
اول فکر
میکردم آرزوهایم خسیس هستند و خودشان نمیخواهند بر آورده شوند تا از قید
و بند من رهایی یابند، اما نه گویی اشتباه میکردم، آرزوهایم از زیر کار
در برو نبودند.این من بودم که آرزوهای بزرگی میکردم اما تلاشهای
کوچکی.می توانم بگویم اصلا تلاش نمیکردم. در واقع من تلاشی نکرده بودم
فقط آرزوهایم هر روز مرتفعتر میشد و تلاشهایم روی زمین مانده بود.
فکر
کنم دچار خواب غفلت شده بودم چراکه آرزوهایم هر روز بزرگتر میشد و من در
غفلت خویش غرق بودم.فکر میکردم اگر مدام آرزوهایم را تکرار کنم و دست به
هیچ تلاشی نزنم حتما برآورده خواهد شد، اما اشتباه میکردم.
در
واقع نه تنها من بلکه همه آدم ها باید سقف آرزوهایشان را تعیین کنند تا
بتوانند چراغی به آن آویزان کنند و فراموش نکنند آرزوی هر شخصی وظیفه
هدایت او را بهعهده دارد و راه رسیدن به آرزوها این است که به جای متکی
بودن به شانس و اقبال برای رسیدن به آن برنامهریزی کنیم.
چه بسا
اگر برای آرزوهایمان در زندگی برنامهریزی کنیم، هدفی میشود که آینده مان
را رقم میزند و اگر درست آرزو کرده باشیم زندگی مان شیرین خواهد شد. به
قول آنتونی رابینز آرزو ریشه حیات ماست، اگرچه این ریشه حیات، ما را
بهتدریج میسوزاند ولی همین ریشه مایه زندگی است.
از همین امروز
تصویر زندگی آیندهمان را فوقالعاده ترسیم کنیم. ریشه حیاتمان را زیبا
آبیاری کنیم. بهخودمان قول دهیم آرزوهایی کنیم که تا حدودی برای دست
یافتن آنها مطمئن باشیم و نگذاریم یاس و ناامیدی آنها را آبیاری کند.